۱- سر آغاز نوشتار سخن همیشگی خود را تکرار می کنم دیری است هر گاه خواسته باشم به نقادی ساختاری در دردهای جامعه ی روز بپردازم از مشکلات خود سخن می گویم زیرا هنگامی که نزد بزرگی به نقل مشکلات جامعه پرداختم بر آن بزرگ تلخ آمد و حضرتش از باب تخطئه و تکذیبی مودبانه […]

۱- سر آغاز نوشتار سخن همیشگی خود را تکرار می کنم دیری است هر گاه خواسته باشم به نقادی ساختاری در دردهای جامعه ی روز بپردازم از مشکلات خود سخن می گویم زیرا هنگامی که نزد بزرگی به نقل مشکلات جامعه پرداختم بر آن بزرگ تلخ آمد و حضرتش از باب تخطئه و تکذیبی مودبانه فرمودند : (اینها را که می گویی دیده ای یا از دیگران شنیده ای؟) و از آن پس برای بیداری سازی مسئولان تنها به نقل مشکلاتی می پردازم که خود مزِ تلخ آنها را چشیده ام.

 

۲-مشکلات کشاورزی ما از سده ی چهارده:

سده چهارم بهانه است ، می خواهم بت شکنی کنم بت خود نه ، من نه بت پرست  بوده ام و نه هستم و نه خواهم شد زیرا مذهب عدل و اختیار در جانم ریشه دوانیده و با شصت سال ورزش سیاسی ، این حقیقت را به تماشا گذاشته ام. می خواهم سد تعصب و تحجری را بشکنم که عاشقان را تا آنجا کور می کند که آلودگی و لکه ای را هم که بر دامن محبوب شان چسبیده است ، دوست می دارند چه عاشق کور ، فسیل می گردد و به خود نیز دروغ می گوید ولی من می دانم عاشق صمیمی مومن حقیقی و روشنفکر راستین جشم دلش بر جان معشوق است. چه به جان او دل باخته نه تن و لباسش ، به رنگ و لعابهای گوناگون هم چندان نظری ندارد.

در یک کلام عاشق حقیقی، شیعه می گردد و از پی پیشوایی گام می کشد که خانه معشوق را بلد است و از او می رود نه یک قدم جلو می زند تا گمراه گردد و نع عقب می ماند که خوراک گرگ بیابان شود.

اگر امامش گفته باشد، کشاورزی محور اقتصاد این انقلاب است او هم محور می داندش چه باور دارد که پیشوای او مکتب را از همه بهتر و بیشتر می شناسد  و از همه خیر خواه تر است.بر همین پایه، هرگز پی دیگری به راه نمی افتد حتی اگر آن دیگر، قانون گذار و یا مجری قوانین بشری باشد.چه، امامان معصومش برای شناخت پیشوایان شیعه نشانه هایی داده و می فرمایند:پیشوایان را به عدالتخواهی و ارزش هایی که می آفرینند بشناسید و مسلمانان را به اسلام نه اسلام را به مسلمانان و نه هم به انتصاب و اشتغالشان.لیک اینچنین هم نیست که شیعه چون از پی بی کسی به راه افتد تا مرگش، بی چون و چرا و پیشرو را ربات گونه پیرو باشد و همان خطی را برود که انتخاب کرده است، زیرا شیعه علی((ع)) انتخاب را حجت نمی داند و همیشه خط را از آن رو می گزیند که آن را بهترین خط شناخته است چه شیعهف اهل مذهب عدل و اختیار است.بنابراین بر پایه عدالتخواهی بایدش هر چیزی را به جای خود نهاده و آنگاه که بهترین را شناخت همو را برگزیند.

۳-پیشگفتار:

فلات ایران از هزاران سال پیش،مهد کشاورزی و دامداری و محور اقتصاد بوده است و بر سر تصاحب آن،جنگلهای کلانی اتفاق افتاده و سلسله ها آمده و رفته اند،زیرا کشاورزی و دامداری ایران زمین،باعث بقاء و رشد هر تمدنی می شد و دارای ارزش و حیثیت خاصی بوده است و عظمت کشاورزان تا آنجا که در روزگاران پیشین، کشاورزان از اعیان جامعه و در ردیف شاهزادگان و حکیمان و سرداران می نشسته اند و صنعتگران، زیر دست آنان بوده اند،.لیکن نوشتار ما پیرامون سرگذشت تاریخی کشاورزی و کشاورزان ایران و مداحی حرفه نیست و بر آنم که از سده ای که در آن قرار داریم سخن گویم.

دوران قاجاریان، همه چیز ما بی صاحب و لگد کوب ستمگران و بیگانگان و مفتخواران داخلی و خارجی بود، لیکن دوران رضا شاه اینچنین نبود و با اینکه املاک مردم شکارگاه رضا خان و کشاورزان، بردگان او بودند ولی رضا خان روشنفکر نما به جای اینکه چون غریبان به کشاورزی سوبسید دهد تا می توانست از کشاورزی مالیات گرفت اما باز هم کشاورزی ما به اقتضاء زمان، هر روز رو به بهبود بود زیرا اندیشه تمدن آن روز هنوز آلوده به اندیشه های مارکسیستی نگشته بود، حاکمان هم با دخالتهای بی جا، مانع ابتکارات و پیشرفتهای کشاورزان نمی شدند.از این رو کشاورزان هر روز پله ای از نردبان کشاورزی مدرن را می پیمودند.چه در آن روزگار، هرگز محبت های خاله خرسی گونه، دیوان سالاری و بروکراسی جان فرسای تمدن امروز، دامن گیر حرفه نبود.باجی می گرفتند و می رفتند و چیزی نگذشت که کشاورزی ما به اجتهاد پیشتازان رشته با تحمل هر گونه زیاده خواهی حکام و حکومت، لحظه به لحظه ترقی می کرد و خیلی زود به جایی رسید که در بسیاری از تولیدات، صادرات هم داشتیم که به شرحش می رسم و اکنون به مشکلات روز می پردازیم.

۴٫ساختار اداری:

وزارت کشاورزی ما پیش ما پیش از انقلاب دارای اداراتی غربی گونه بود و کارهای خوب و بدش به خواسته دشمن و گاه به خیر خواهی مدیران شایسته بستگی داشت، لیکن آنگاه که در قبضه آمریکا در آمد، ساختار زیر بنایی مصیبت بار گردید.(در فصلی به جتایتهای آمریکا و خدمات مردم آن روزگار خواهم پرداخت.فصلی که طرفداران آمریکا خواهند دانست که این جانی و جانی پیش از او، انگلستان، چه لطماتی به کشاورزان و دامداری و مراتع ما زده اند) ولی اینک سخن فقط پیرامون ساختار کشاورزی پس از پیروزی انقلاب است.

پس از پیروزی انقلاب از آنجا که همه می دانستند دشمن نمی خواهد کشور، سامان و ادارات، پا و حکومت، جانی بگیرد، هر که ایران را می خواست مدافع اداره ها و هرگونه کارمند اداری بود از این رو همگان نا خوداگاه و ناخواسته بروکرات و لیبرال گشتیم و حراستها، حامی رسمی هر گونه اداره ای شدند.بنابراین پس از دفع شر دشمنان آشکار و هر گونه ضد انقلاب و بخصوص چپی ها و چپ نماها و لیبرال های وابسته، نمایندگان و مدافعان انقلاب در همه شعون، خود مختارانه دست اندرکار ادارات شدند و هر کس بر رفتار و کردار انان معترض بود، منافق و مخالفف به قلم و زبان می آمد.

جامعه شیعی ما هم غافل از این که در فرهنگ مذهب عدل و اختیار، ارزش آدمها را با اسلام نمی سنجد و نه اسلام را با مدعیان مسلمانی، با چنین برداشتی دیوان سالارانه، رکن بقاء دین، امر به معروف و نهی از منکر در ادارات را مردود و آمران و ناهیان، از طرف حامیان ادرات سرکوب و منکوب و مورد مواخذه حراستها قرار گرفتند!آری در این دروه هر کس نقدی بر رفتار هر گونه اداره داشت، مخالف انقلاب شناخته می شد و در این فرصت وزارت کشاورزی، خود باور شده و نقش اربابان دوران رضا خان را بازی می کرد و کارمندان، نقش کدخداها و داروغه ها را داشتند!در همین دوران و دوران حکومت صدرصد راستی ها و راستی نماها بود که فروزش، وزیر جهاد، فرمان داد مرا به خاطر نقدی که بر ساختار دامداری نوشته بودم بازداشت کنند. که به جای خود شرحش را می نویسم! در همین دوران، هر لحظه، وزارت خانه ها مستبدتر و تشریفاتی تر و به اقتضاء اندیشه های ارتجاعی و نفوذ التقاطیان بسته تر شدند و زمینه، آماده رشد خوارج و دوم خردادی ها گردید.

باز چرا به بیراهه زدم و اینها را  نوشتم؟!چرا اجازه دادم خاطره های تلخی که ذهنم را در محاصره دارند هر لحظه بر مغز و قلمم هجوم آوردند!؟ حالا می فهمم عقده ای شدن یعنی چه و عقده چه بر سر فرهنگ ها می آورد و هجوم اندیشه های تلخ، با عقل و ذهن آدمی چه می کند و چرا برخی از جوانان پخته و حتی متدین هم، با حکومت محبوبشان یاغی می گردند.بایدم راهی بیابم تا خود را از این محاصره بیرون کشم.آری! سرآغاز در فصلی از نوشته، عقده های دست و پا گیر را بیرون ریخته و نفس را ارضاء می کنم و به خشونت های سیاسی و حملات اقتصادی که در این ۳۰ سال به کشاورزی و دامداری ما روا داشته اند پرداخته و به زیانهای وارده از ندانم کاری های مدیران وامانده و گستاخی زیر دستان و بی تفاوتی مسئولان اولوالعظم می پردازم و بخصوص به زیانهای دست پخت آدمهای بی خبر و کوچکی که پشت میزهای بزرگ می نشینند و خود سری های تعاونی ها و به خواب تسلیم و بی تفاوتی امت!

در بخش نخست همه عقده هایم را میترکانم تا در بخش های دیگر بتوانم درست بندیشم و بنویسم و پیش از آنکه به مشکلاتی بپردازم که دامنگیر انقلابمان گشته آنچه در آغاز این صده دشمنان دانا با دست دوستان نادان انجام داده اند می پردازم تا باور دارید در این صده کشاورزی کشاورزان ما یک سره پای کوب دشمن و  مورد تاخ و تهاجم حاکمان بوده است و کشاورزان و دامداران اسیر!

نوشتم چون رضا شاه منکوب غرب بر تخت نشست در عصری که جهان مترقی به کشاورزی سوبسید او از کشاورزان در حد خراج از کفار مالیات و باج می گرفت ولی پدران ما باز هم خود را می کشیدند و بر تولید می افزودند زیرا روشن فکر و وطن پرست راستین آن است که در هرشرایطی به نوع آوری بپردازد اما جنگ جهانی دوم پدربزرگ ما را در آورد. در آن روزگار حاکمان دست نشانده به دستور مهاجمان، نمایندگانی به نام ماموران تثبیت از سیلوهای گندم، به مزرعه ها می فرستادند تا گندم ما را برای توزیع عادلانه به نرخ دلخواه خود تصاحب کنند ولی همه گندم به آخور مهاجمان ریخته می شد و همه جویی که می کاشتیم همه به آخور اسبهایی که ایران زمین را میدان تاخت و تازشان قرار داده بودند. چیزهایی را به نام نان به خورد مردم می دادند که نپرسید. آری کشاورزی ما تحت هر گونه فشاری، این مرحله را طی کرد و مهاجمان رفتند ولی نفوذشان نرفت!مارکسیست ها یا مارکسیست نماها و توده ای ها که بعدها، توده نفتی شناخته شدند، به قدری به پر و پای مالکان می پیچیدند و به اغوای کشاورزان می پرداختند که رشته فلج شد! سال ۲۵ مارکسیستها از صحنه سیاست حاکم خارج گردیدند لیکن غرب پلید و روباه پیر، جا خوش کرده بود و آن روز هم که قشون اش رفتند ، اعمال نفوذی و جنایاتش در کشاورزی ما فتنه می آفرید و در هر شانی از شئون ما ریشه زنی می کرد. در رشته کشاورزی این ماجراها را از من که ۷۰ سال ناظر بر صحنه سیاست و بخصوص کشاورزی بوده ام، از جنایهای غربیان بخوانید تا مظلومیت همیشگی صاحبان رشته را باور دارید.

۵- پدر من علاف بود و علاف در آن روزگار به عکس معنی امروز، همه کاره! در آن روزگار، علاف رابط همه جانبه شهر و روستا بود. همه مایحتاج شهری ها و مواد خام بسیاری صنایع از روستاها فراهم می گردید. روستاها هم تامین کنندگان خوبی بودند.

معماران، چوب پوشش ساختمان ها و نجاران، تخته درب و پنجره را از علافان می خریدند و بافندگان هم پشم و کرک و مو و پنبه مورد نیاز خود را از روستا تهیه می کردند و فروش همه محصولات زارعی روستائیان، تره بار، خشکبار، غلات و میوه هم با علافان بود.از اینها گذشته، همه سوخت و مواد گرمایشی کندهو زغال بود که اینها را هم علاف می فروخت ولی دشمن، کاری کرد که علافانیکه در روزگار،بدون بودجه های دولتی، کارچند وزارت خانه را انجام می دادند، آنچنان سقوط کنند که امروزه علاف به آدمهای سرکاری و سرگردان و یا مفت خورانی که حاصل دسترنج کشاورز را می بلعند، گفته شود!