🔺روزی حکیمی دو کشاورز را دید که هر دو در کنار هم گندم میکارند. دید یکی با عجله میکارد و آن یکی با حوصله. 🔺وقتی که بهار شد این حکیم دوباره راهش به آنجا افتاد و دید آن کس که با عجله کاشته بود هیچ چیزی در زمین خود ندارد و دیگری که صبور بود […]

🔺روزی حکیمی دو کشاورز را دید که هر دو در کنار هم گندم میکارند.
دید یکی با عجله میکارد و آن یکی با حوصله.

🔺وقتی که بهار شد این حکیم دوباره راهش به آنجا افتاد و دید آن کس که با عجله کاشته بود هیچ چیزی در زمین خود ندارد و دیگری که صبور بود هنوز گندم هایش سبز هستند.

🔺گفت چه شده که گندم های تو درو شده وبرای دیگری هنوز نرسیده.

🔺گفت من عجله داشتم که در موقع گرانی بفروشم ودوباره زود بکارم.وقتی که ملخ ها حمله کردند برای من در امده و سبز بود ولی برای بغلی در نیامده بود.

🔺ملخ ها گندم های من را خوردند و من ضرر بسیار خوردم ولی برای بغلی که در نیامده بود ماند.
الان میفهمم که می گویند عجله همیشه کار را درست نمیکند.

 

📚منبع : واحد مطالعات امنیت غذایی مصاف