طلبهای در خط مقدم نبرد با داعش کانون گرم و با محبت خانواده و پدری مومن و مادری نجیب و مهربان از او کودکی با ایمان ساخته. از همان دوران طفولیت با قرآن و اهل بیت علیهم السلام مانوس است. در کنار دار قالی مادر مینشیند و دعاها را میخواند تا مادر هم تکرار کند. […]
طلبهای در خط مقدم نبرد با داعش
کانون گرم و با محبت خانواده و پدری مومن و مادری نجیب و مهربان از او کودکی با ایمان ساخته. از همان دوران طفولیت با قرآن و اهل بیت علیهم السلام مانوس است. در کنار دار قالی مادر مینشیند و دعاها را میخواند تا مادر هم تکرار کند. فضای خانه پر شده از عطر قرآن و مناجات. در همین فضاست که تصمیم میگیرد لباس مقدس سربازی امام زمانش را بر تن کند. راهی قم میشود و با جان و دل درس میخواند و هر روز پربارتر و فهیمتر از دیروزش میشود. شاگرد تراز اول حوزه و سرباز خط مقدم جهاد میشود.
دفاع از دین و قرآن را نه تنها در نشر معارف؛ بلکه در مبارزه با دشمن خونخواری چون داعش میبیند. راهی میدان مبارزه میشود. به نام تبلیغ میرود؛ اما غیرتش او را تا خط مقدم جبهه میکشاند و دوشادوش رزمندگان فاطمیون، در تمام صحنههای حساس و خطرناک حضور مییابد. او در این راه جان شیرین فدای حریم اهل بیت علیهمالسلام میکند و این گونه است که حجتالاسلام سعید بیاضیزاده، نام تنها شهید روحانی مدافع حرم استان کرمان را به خود اختصاص میدهد.
سید محمد مشکوهًْالممالک*
زهرا زارع زینلی مادر شهید حجتالاسلام سعید بیاضیزاده فرزند شهیدش برای ما گفت، فرزندی که در حیات و شهادتش، باعث افتخار اوست…
کودکی مهربان و مومن بنده اهل روستای حجتآباد استان کرمان هستم. چهار فرزند دارم؛ دو دختر و دو پسر. سعید فرزند سوم من و متولد پنجم تیر سال ۱۳۷۳ بود. او در ۲۲ سالگی، در تاریخ ۲۲ مهر سال ۹۵ به شهادت رسید.
سعید از کودکی بسیار منظم و مهربان و متفاوت با همسن و سالانش بود. مثلا وقتی به مهمانی میرفتیم با اسباب بازی بچههای دیگر بازی نمیکرد و میگفت؛ من اسباب بازی دوست دارم؛ اما نمیخواهم به وسایل کسی دست بزنم که خراب شود. همه او را دوست داشتند. در کارهای منزل و بافتن قالی به من کمک میکرد. در ماههای رجب و شعبان وقتی من در حال بافت قالی بودم، با اینکه هنوز حدود ۱۰-۱۲ ساله بود، در کنار من مینشست و ذکرها و دعاهای طولانی را میخواند که من هم تکرار کنم. در کل علاقه خاصی به خواندن دعا، مفاتیح و تلاوت قرآن کریم داشت و در روزهایی مانند عرفه، ماه رجب و شعبان دعاها و اذکار را میخواند.
علاقه و توجه خاصی به اباعبدالله الحسین(ع) داشت. در روز دهم صفر به کربلا رفت و عرفه در کربلا بود و یک ماه بعد به شهادت رسید. در واقع به خاطر عشقش به امام حسین(ع) برای دفاع از حرم زینب(س) به سوریه رفت و در آنجا به شهادت رسید. فرزندم علاقه خاصی به مطالعه زندگینامه امامان معصوم(ع) و انجام فرایض دینی از جمله نماز و روزه و غیره داشت. تمام کارهایی که انجام میداد فقط برای رضای خداوند بود. من و پدرش خیلی از فرزندمان راضی بودیم و همیشه برایش دعای عاقبت بهخیری داشتیم.
تحصیلات حوزوی
پسرم در مقطع اول دبیرستان بود که برای خواندن درس طلبگی به استان قم رفت. من هم دوست داشتم فرزندانم به این مسیر بروند. وقتی پسرها کوچک بودند، در این مورد با آنها صحبت میکردم؛ اما آن زمان هیچ کدام حرفی نزدند. یک بار امام جماعت درباره طلبگی صحبت کرده بود و سعید هم نسبت به حوزه اظهار علاقه کرد. در آزمون شرکت کرد و با نمره خوبی قبول شد. در مصاحبه هم پذیرفته شد، به قم رفت و ۸ سال در حوزه علمیه قم درس خواند. تا سطح ۳، پایه دهم خواند. او از بچههای نخبه در حوزه علمیه قم بود. تمامی نمراتش در حوزه علمیه٢٠ بود. ۱۰ سال درس حوزوی را هشت ساله تمام کرد. در زمان تعطیلات حوزه، به مسجد امام جعفر صادق(ع) مشهد میرفت و به صورت جهشی درس میخواند.
رعایت حال پدر
سعید وقتی وارد حوزه شد، اول دبیرستان بود و یک بچه روستایی؛ به همین خاطر خیلی نگرانش بودیم. اما متوجه شدیم به جای بچهها، با اساتیدی چون حاج آقا اسحاقیان، حاج آقا شمس و احسانیان دوست شده، مشورت میکند و درس میخواند. یک سال که از رفتنش به قم گذشت، خیالمان از بابت او راحت شد. اخلاق خاصی داشت. اگر زمانی پولی لازم داشت به جای اینکه به پدرش بگوید، به من میگفت و ابتدا میپرسید: آیا در توان پدر هست که به من پول بدهد یا نه؟ این در حالی بود که میدانست هر مقداری که پول بخواهد پدرش تهیه میکند؛ اما مراقب بود که مبادا پدرش برای تهیه پول به سختی بیفتد. سعید هشت سال با شهریهای که از حوزه علمیه دریافت میکرد زندگی کرد.
هیچ گاه ما را در دردسر و سختی نینداخت. چهار سال گذشته بود که لباس روحانیت را پوشید. از تمام همکلاسیاش زودتر ملبس شد. هنوز دوستانش لباس نپوشیده بودند؛ اما او چندین بار برای تبلیغ رفته بود. روزی که شیخ سعید برای اولین بار با لباس روحانیت از اتوبوس پیاده شد به قدری خوشحال شدم که اگر تمام دنیا را به من میدادند، خوشحال نمی شدم. برای همین هم همه اقوام را دعوت کردم و ولیمه دادم.
Tuesday, 5 November , 2024