شاه چگونه آمد و چگونه رفت؟/ نقش انگلیس و آمریکا در روی کار آوردن پهلوی دوم
محمدرضا پهلوی سالها پس از رسیدن به سلطنت، با سخنانی این روایت فردوست که چگونه انگلیس و آمریکا وی را بر تخت سلطنت نشاندند را تایید نمود.
شاه چگونه آمد و چگونه رفت؟/ نقش انگلیس و آمریکا در روی کار آوردن پهلوی دوم
به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، «… دو هفته آخر سلطنت رضاخان، من درگیر مسائلی بودم که به تعیین سرنوشت بعدی حکومت پهلوی پیوند قطعی داشت. نزدیکی من به ولیعهد (محمدرضا) و دوستی منحصربه فرد او با من عاملی بود که سبب شد تا در این مقطع حساس نقش رابط او را با مقامات اطلاعاتی انگلستان عهدهدار شوم. در این روزها من تنها یار محرم و صمیمی محمدرضا بودم…. بعدازظهر یکی از روزهای نهم یا دهم شهریور(۱۳۲۰) ولیعهد به من گفت: همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه کن. در آنجا فردی است به نام «ترات» که رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت کن… نمیدانم نام «ترات» و تماس با او را چه کسی به محمدرضا توصیه کرده بود، شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید کس دیگر؟! من به سفارت انگلیس تلفن کردم و گفتم با مستر ترات کار دارم… از این موضوع استقبال کرد و گفت: همین امشب دقیقا راس ساعت ۸ به قلهک بیا در آنجا در مقابل در سفارت، جنگل کوچکی است در آنجا منتظر من باش…»
این جملات بخشی از خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، رئیس اداره ویژه اطلاعات شاه، دوست قدیمی و یار سالهای جوانی او درباره انتخاب محمدرضا به سلطنت از سوی متفقین است که به دیدارهای محرمانه خود با یک کارشناس ارشد اطلاعاتی سفارت انگلیس به نام «آلن چارلز ترات» اشاره دارد.
آلن چارلز ترات در یک شرایط بسیار مخفیانه و به گونهای سری با فردوست ملاقات کرده و به او میگوید: «… محمدرضا طرفدار شدید آلمانها است و ما از درون کاخ، اطلاعات دقیق و مدارک مستند داریم که او دائماً به رادیوهایی که در ارتباط با جنگ است به زبانهای انگلیسی، فارسی و فرانسه گوش میدهد و نقشهای دارد که خود تو پیشرفت آلمان در جبههها را برایش سنجاق میکنی!…»
فردوست پیام «ترات» انگلیسی را به محمدرضا رسانده و او را آگاه میکند که برای رسیدن به پادشاهی بایستی شرایط مورد نظر انگلیس و آمریکا را دقیقا رعایت نماید. البته محمدرضا برای هر گونه شرط و شروط آماده بود و این را به فردوست اطلاع میدهد: «… محمدرضا گفت: فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو که همان شب با محمدرضا صحبت کردم و گفت که نقشه را از بین میبرم و رادیو هم دیگر گوش نمیکنم مگر رادیوهایی که خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم…!»
فردوست مجددا با آلن چارلز ترات دیدار کرده و فرمانبرداری محمدرضا را به اطلاع وی میرساند. در مقابل، «ترات» نظر قطعی را به بررسی شرایط ولیعهد و مشورت با طرفهای آمریکایی و روس موکول میکند. اما محمدرضا گویا صبر و قرار ندارد، چراکه از یک سوی نگران روی آوردن مجدد غرب به قاجاریه بهوسیله یکی از شاهزادگان آن سلسله است و از سوی دیگر بیم به سلطنت رساندن برادرش را دارد. فردوست میگوید: «… بلافاصله از من خواست به ترات تلفن کنم، خیلی دلواپس بود و دلش شور میزد. میخواست هرچه زودتر تکلیفش روشن شود و در عین حال از برادر تنیاش علیرضا وحشت داشت و میترسید که انگلیسیها او را روی کار بیاورند!….»
بالاخره ۴-۵ روز بعد «ترات» در همان محل قبلی، به فردوست وقت ملاقات داده و نتیجه بررسیها و مشورتهایش را به اطلاع وی رساند: «…. سرانجام ۲۴ شهریور بود که ترات به من گفت: با عجله همین امشب ترتیب کار را بده و هرچه زودتر محمدرضا به مجلس برود و سوگند بخورد و تأخیری در کار نباشد. من به محمدرضا اطلاع دادم. او هم مقامات مربوطه را تلفنی احضار کرد، توسط فروغی استعفانامه رضاخان، که منتظر تعیین تکلیف ولیعهد بود، تقریر شد و مقدمات رفتن رضاخان و انتصاب محمدرضا به سلطنت تدارک دیده شد.»
اما خود محمدرضا پهلوی نیز سالها پس از رسیدن به سلطنت، با سخنانی این روایت فردوست که چگونه انگلیس و آمریکا وی را بر تخت سلطنت نشاندند را تایید نمود. شاه در یک سخنرانی بر دستنشاندگی خود به طور رسمی و علنی صحه گذارد و گفت: «… شاید (انگلیس و آمریکا) فکر کردند که برچیدن اساس سلطنت سلسله ما، نتایج بدتری برای نظم و آرامش این مملکت داشته باشد. این است که گفتند خوب، پادشاه باقی بماند ولی کار پادشاه کار یک نظاره بدون تاثیر باشد..».
اینچنین محمدرضا را برتخت سلطنت ایران نشاندند و در مدت ۳۷ سال تمام و کمال و در بالاترین حد ممکن از او حمایتهای سیاسی و اقتصادی و نظامی به عمل آوردند تا بتوانند حرث و نسل این سرزمین را به غارت برده و آن را پایگاه نظامی خود در غرب آسیا قرار دهند.
اما پس از ۳۷ سال، شاه در موقعیتی قرار گرفته بود که نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی در پی ۱۶ سال مبارزه مستمر، زنگ نابودی سلطنت او و خاندانش و دودمان ۲۵۰۰ ساله ستمشاهی در ایران را به صدا درآورده بود. آنچه که خود شاه و اربابانش بیش از همه از آن، اطلاع داشتند.
ویلیام شوکراس نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که بعدا کتاب «آخرین سفر شاه» را درباره روزهای آوارگی محمدرضا پهلوی و فرح دیبا نوشت، از قول ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، روزهای آخر شاه را اینگونه توصیف کرده است: «… شاه در بعضی گفتوگوهایش با سولیوان، گویی در گرداب حوادث غرق شده بود. گاهی عصبی بود و زمانی به طرز شگفتانگیز ساکت و آرام بهنظر میرسید. اما در تمام موارد اوضاع را درک نمیکرد و مایوسانه در جستوجوی توصیه و نظر مشورتی بود. میگفت فقط به من بگویید واشنگتن چه میخواهد؟ این سؤال برای سولیوان بسیار سخت بود…»
شاه همواره گوش به فرمان بیگانگان بود؛ از همان زمان که میخواست بر تخت سلطنت بنشیند تا تمام دوران حکومتش و حتی وقتی فرمان به کشتار مردم میداد و تا لحظات فرار از کشور.
سرانجام واشنگتن در جستوجوی راهی برای فرار از مخمصهای که با انقلاب اسلامی مردم ایران در آن گرفتار شده بود و با کورسوی امیدی به تلاش دولت بختیار و ژنرالهای شاه برای حفظ سلطه آمریکا برمقدّرات ایران، دستور نهایی را صادر کرد و همانگونه که در شهریور ۱۳۲۰، متفقین فرمان به خروج رضا میرپنج از کشور داده بودند، اینبار امر بهترک کشور توسط پسرش کردند. ویلیام شوکراس فرمان واشنگتن به شاه را اینگونه تعریف کرده است: «…در اواخر دسامبر، سولیوان برای انجام مأموریتی به کاخ (نیاوران) رفت که به قول خودش برای یک سفیر غیرعادی بود. میبایست به رئیس کشوری که نزد او اعزام شده بود، بگوید که باید کشورش را ترک نماید…»
ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در تهران در کتاب خاطرات خود به نام «ماموریت در ایران» این ملاقات که به قول وی، تلخترین خاطره زندگی دیپلماتیکش محسوب میشود را نقل کرده است. وقتی وی به عنوان سفیر یک کشور بیگانه قرار بوده پیام آمریکا و سران غرب را به شاه ایران ابلاغ نماید که بایستی از مملکت خود بیرون برود، سولیوان درباره آن خاطره نوشته است: «… در همین ایام (اوایل دی ماه ۱۳۵۷) پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی براینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که هرچه زودتر ایران را ترک گوید… ابلاغ چنین پیامی از طرف سفیر یک کشور به رئیس مملکتی که در آن ماموریت دارد، کار سادهای نیست…»
اما وجه تلختر ماجرا، نحوه برخورد زبونانه و حقیرانه شاه با آن پیام بود که به جای ایستادگی و مقاومت در مقابل تعیین تکلیف یک سفیر بیگانه و همچنین نشان دادن غرور شاه یک مملکت، به شکل درماندهای تسلیم شده و مانند بردهها تنها سؤال کرد که حالا کجا باید برود؟!
ویلیام سولیوان خاطره آن روز را اینگونه ادامه داده است: «… من تا آنجا که میتوانستم با لحن ملایم و مهربان مضمون پیام واشنگتن را به شاه ابلاغ کردم. او با دقت به پیامی که او را به ترک کشورش دعوت میکرد، گوش داد و وقتی که حرفهای من تمام شد، رو به من کرد و با لحنی کم و بیش ملتمسانه گفت: خیلی خوب، اما کجا باید بروم؟…»!
حدود ساعت ۱۱/۳۰ روز سهشنبه ۲۶ دیماه، شاه و فرح و بچههایشان (به جز رضا پهلوی که قبلاً به آمریکا رفته بود) با بالگردهای جداگانه راهی فرودگاه مهرآباد شدند.
ویلیام شوکراس حال و هوای آن روز فرودگاه مهرآباد را اینگونه گزارش داده است: «۱۶ ژانویه ۱۹۷۹، فرودگاه مهرآباد تهران، باد سردی از کوههای البرز، دور و بر دو فروند هواپیمای ۷۰۷ را که در جلوی پاویون سلطنتی یکطبقه سفید و مفروش با قالیهای ضخیم، ایستادهاند، جارو میکند. همینجا بود که در روزهای خوشتر، شاه ایران، پادشاهان و دولتمردانی را که برای چاپلوسی و تأیید بلندپروازیها و تقاضای اتحاد و پول و سایر نشانههای پادشاهیاش میآمدند، پیشواز و بدرقه میکرد…» ۱۰
شاه در خاطراتش اعتراف دارد: «در آن لحظات احساس میکردم واقعه شومی در شرف وقوع است، زیرا با تجربهتر از آن بودم که درباره آنچه احتمال وقوعش میرفت تصوری نداشته باشم. میخواستم خود را قانع کنم که رفتنم از ایران هیجانات را فرو خواهد نشاند و از تنفرها خواهد کاست… سکوت دلخراشی حکمفرما بود که جز با هقهق گریه شکسته نمیشد…»
هواپیمای آخرین شاه ایران به همراه همسرش، ساعت ۱۳/۰۸ روز سهشنبه ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ برابر با ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ فرودگاه مهرآباد را ترک کرد.
اما از طرف دیگر مردم با شنیدن فرار شاه، به خیابانها ریختند و با پخش شیرینی و گل و در آغوش کشیدن نظامیان، به جشن و شادمانی وصفناپذیری پرداختند.
آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران، آن روز را چنین توصیف کرد: «… مردمی که در خیابانها حرکت میکردند همه در شور و هیجان بودند و هنگام عبور، از برابر ما دست تکان میدادند و بعضیها روزنامههایی را که عنوان درشت «شاه رفت» بر روی آن نقش بسته بود به ما میدادند… تظاهراتکنندگان روی اتومبیل زرهپوش نظامی رفته و شعار میدادند و لولههای تفنگ سربازان با شاخههای گل مسدود شده بود. من چنین صحنهای را هرگز به چشم خود ندیده بودم…»
حضرت امام به مناسبت فرار شاه در پیامی به ملت ایران فرمودند: «رفتن شاه، پیروزی نیست بلکه طلیعه پیروزی است. و البته این طلیعه را من به ملت ایران تبریک عرض میکنم و باید توجه داشته باشند که همانطوری که طلیعه پیروزی است، طلیعه خلع سلطه اجانب است.»
منبع: روزنامه کیهان
پایان پیام/
Saturday, 16 November , 2024