ماشین رژیم جنایتکار اسرائیل از حدود دو ماه پیش به این‌‌سو در غزه در حال درجا زدن است.

چرا اسرائیل به ریسک سنگین تن داد؟!

 
 ماشین رژیم جنایتکار اسرائیل از حدود دو ماه پیش به این‌‌سو در غزه در حال درجا زدن است. بازگشت اقدامات عملیاتی آن به منطقه شمال غزه هم بیانگر آن است که علی‌رغم اعلام مکرر فرماندهی ارتش، این منطقه تحت تسلط اسرائیل درنیامده است کما اینکه وقوع نزدیک به ۷۰ حمله طی یک هفته اخیر از سوی مقاومت در این بخش ثابت کرد توان عملیاتی مقاومت در شمال علی‌رغم شش ماه درگیری، آسیب اساسی نخورده است. عقب‌نشینی دوباره ارتش اسرائیل از شمال غرب شهر غزه و بیمارستان شفا هم از سردرگمی آن حکایت می‌کند. بر اساس این شواهد و شواهد دیگر می‌توان گفت جنگ به‌طور واقعی و از نظر هدف‌گذاری‌هایی که طرف مهاجم با همه ابزارها و امکانات و در طی شش ماه برای تحقق آنها وارد عمل شده، با شکست مطلق رژیم به پایان رسیده است و البته جنایت و حتی توسعه میدانی جنایت استمرار دارد که این جنایت‌ها پیش از جنگ غزه و سال‌ها
پیش از آن سابقه داشته و اساساً جزو تفکیک‌ناپذیر ماهیت رژیم غاصب صهیونیستی است. در این خصوص نکته‌هایی وجود دارد. 
جنگ غزه اساساً بر مبنای «حذف نظامی و سیاسی مقاومت فلسطین» راه افتاد و این یکی از دو راهبرد در نظر گرفته و توافق شده در طرح «ابراهیم» است که حداقل چهار سال قبل از تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳/ ۱۵ مهر ۱۴۰۲ یعنی چهار سال پیش از زمان انجام عملیات عظیم فلسطینی طوفان ‌الاقصی می‌باشد. در طرح ابراهیم دو عنصر کلیدی سلبی و ایجابی وجود دارد؛ عنصر سلبی حذف مقاومت از منطقه غرب آسیا و به‌‌طور خاص از فلسطین است و عنصر ایجابی ایجاد یک جبهه غربی، اسرائیلی و عربی به‌منظور بازسازی تسلط سابق غرب و به‌طور خاص آمریکا بر این منطقه می‌باشد. 
دولت ترامپ از آنجا که نوعاً همه چیز را وارونه می‌فهمید و با همه فهم وارونه‌ای که از قضایا داشت، به سرعت به تصمیم و سپس به اجرای آن می‌رسید، طرح ابراهیم را از جنبه ایجابی شروع کرد و حال آنکه منطقاً بدون برداشتن مانع – یعنی جنبه سلبی طرح و حذف مقاومت – اجرای جنبه ایجابی این طرح فایده‌ای نداشت. شاید آمریکای ترامپ گمان می‌کرد اقدامات ایجابی اگر با کنار زدن سریع خط و حدها صورت گیرد، آن‌چنان فضای رعبی برای حریف – مقاومت – به‌وجود می‌آورد که چاره‌ای جز از سر راه کنار رفتن نخواهد داشت. انتقال سفارت آمریکا از تل‌آویو به بیت‌المقدس، اعلام الحاق رسمی جولان و جبل‌الشیخ سوریه به رژیم صهیونیستی از سوی ترامپ و ابراز اینکه کرانه باختری می‌تواند میان یهودی‌ها و فلسطینی‌ها مصالحه شود یعنی فلسطینی‌ها در جای دیگر – داخلی یا خارج فلسطین- مساحت معادل کرانه را به‌دست آورند، کنار گذاشتن همه اصولی بود که حتی دولت‌های آمریکا، رژیم اسرائیل را از حرکت به سمت آنها برحذر داشته بودند و به‌نظر می‌آید عبور از این اصول با هدف ایجاد رعب و انفعال در جبهه مقاومت و به‌طور خاص مقاومت فلسطین صورت گرفته است. 
طبعاً اجرای وارونه یک طرح به نتایج وارونه هم منجر می‌شود. با نگاه به روند اجرای طرح ابراهیم متوجه می‌شویم حداقل از دو سال پیش از عملیات طوفان‌ الاقصی، عادی‌سازی عربی – اسرائیلی متوقف گردیده بود و عملیات طوفان ‌الاقصی درواقع فقط این توقف را تحکیم بخشید‌ نه اینکه عامل آن بود. نتیجه دو سال اجرای وارونه طرح ابراهیم هم جالب است؛ این عادی‌سازی هیچ کشور مهم عربی را دربر نگرفت و درواقع فضای جدیدی را در منطقه در اختیار اسرائیل قرار نداد. امارات متحده عربی، با جمعیت واقعی حدود ۲۶۰ هزار نفر، بحرین با یک رژیم نامشروع و جمعیت اندک، سودان دولتی درگیر بحران‌های پیچیده امنیتی و تجزیه‌شده، مراکش دولتی که حداقل از ۴۰ سال پیش، با «طرح فاس» با رژیم روابط سیاسی، اقتصادی و حتی امنیتی داشته است. سطح عادی‌سازی مد ‌نظر طراحان این نبود.
عملیات طوفان ‌الاقصی و نیز جنگ غزه این واقعیت را آشکار کرد که طرح ابراهیم نمی‌تواند برای آمریکا، رژیم غاصب و دولت‌های عربی وابسته به آمریکا فضای امن‌تری در منطقه ایجاد کند چرا که مقاومت به‌‌عنوان مانع مهم این روند، یک موضوع زنده و حقیقی و میدانی است. عملیات ابتکاری طوفان ‌الاقصی و مقاومت شدید ساکنان غزه و جبهه مقاومت در جنگ غزه ثابت کرد به هیچ وجه شرایط بازسازی وضع سابق فراهم نیست و این موضوع کشورهای عرب وابسته به آمریکا و دارای روابط دیرینه با رژیم غاصب را به‌شدت منفعل کرد و سفرهای هفته به هفته مقامات دولت بایدن طی حدود شش ماه گذشته نتوانست این انفعال را رفع کند و از این‌رو به مرور در جمع‌بندی آمریکا و اسرائیل در جنگ غزه یک شکاف اساسی پدید آمد؛ طرف اسرائیلی – از اول جنگ – به تکرار می‌گفت شکست در جنگ غزه به معنای پایان اسرائیل است و لذا باید پیروز شد و طرف آمریکایی – از اواسط این جنگ – می‌گفت امکان پیروزی اسرائیل در جنگ وجود ندارد و باید فکری سیاسی برای آن کرد به‌گونه‌ای که رفع‌کننده حدی از  نگرانی‌های امنیتی اسرائیل باشد. در نهایت اسرائیل به این فرمول تن داد و بر این اساس از اوایل بهمن ماه گذشته – یعنی وسط دوره شش ماه جنگ – مذاکرات چهارجانبه امنیتی پاریس (با مشارکت آمریکا، رژیم اسرائیل، مصر و قطر) شکل گرفت ولی این مذاکرات هم به دلیل مقاومت شدید فلسطینی‌ها در برابر اصلی‌ترین نکته طرح پاریس – یعنی خلع همیشگی سلاح مقاومت – با شکست مطلق مواجه گردید. بنابراین گاو بنی‌اسرائیل بیش از پیش در گل غزه‌ گیر کرد و مشکل اسرائیل مضاعف گردید و بر همین اساس رهبر معظم انقلاب اسلامی در یکی از سخنرانی‌های اخیر خود فرمودند اسرائیل هم در اداره جنگ با بحران مواجه است و هم در خارج شدن از آن دچار بحران بوده و جنگ و خروج از آن، هر دو برای اسرائیل، شکست سنگین به حساب می‌آید. 
کنار کشیدن آمریکا از وتوی آخرین قطعنامه شورای امنیت به اسرائیل حالی کرد که زمان استفاده از کارت ویژه خارجی به پایان رسیده و این در حالی است که روندهای نظامی و سیاسی طی دو هفته اخیر کاملاً به ضرر اسرائیل و به‌خصوص به ضرر دولت نتانیاهو می‌باشد. انجام حدود ۷۰ اقدام نظامی طی یک هفته از سوی مقاومت، آن هم در شمال غزه و نیز شلیک دوباره موشک‌ها از بیت حانون و جبالیا در شمال غزه به سمت غلاف (بیرون) غزه، دستگیری تیم ده نفره «ماجد فرج» رئیس سیستم امنیتی تشکیلات خودگردان از سوی حماس که برای فراهم کردن زمینه انتقال قدرت سیاسی در غزه از طریق گذرگاه مصر و در پوشش ارائه کمک‌های غذایی به داخل غزه نفوذ کرده بودند، استقبال رسمی و آشکار تهران از رهبران حماس و جهاد اسلامی و مذاکرات با این رهبران در سطوح عالی ایران، گسترش دوباره اعتراضات سیاسی علیه دولت اسرائیل و تصمیمات نظامی آن در تل‌آویو و نقش‌آفرینی اساسی همه رهبران مخالف نتانیاهو – شامل بنت، لاپید، بنی‌گانتز و ایزنکوت – در ساماندهی این اعتراضات، در دو هفته اخیر نتانیاهو را در شرایط بسیار دشوار قرار داد. 
مقامات اسرائیلی در تحلیل این روند، ایران را عامل اصلی همه این بدبختی‌های خود دانسته و معتقدند ایران از طریق راه‌اندازی یک ستاد عملیاتی در سوریه، همه این موارد را مدیریت می‌کند و کاملاً اوضاع را از کنترل اسرائیل خارج کرده است. 
بر این اساس کابینه نظامی اسرائیل که قبلاً هم در جریان به شهادت‌ رساندن «سیدرضی موسوی» نفر سوم یا چهارم ایران در سوریه، دست به ریسک زده بود، این بار در بالاترین پله، به عملیات بسیار پرریسک علیه ایران در سوریه دست زد. 
در واقع رژیم غاصب با علم به اینکه چنین اقدامی با واکنش شدید قطعی ایران مواجه می‌شود، با استفاده از پیشرفته‌ترین هواپیمای نظامی خود
 – اف ۳۵ – همزمان با شش موشک به محل حضور شهید زاهدی شلیک کرد. بر اساس اظهارات بعضی مؤسسات آمریکایی نزدیک به دولت نتانیاهو، جمع‌بندی رژیم غاصب این بود که واکنش سنگین ایران هر چند ممکن است اوضاع نظامی اسرائیل را خیلی بدتر کند اما شاید حمله به فرماندهی نظامی ایران بتواند اوضاع سیاسی را به نفع اسرائیل تعدیل نماید. 
رژیم خیال کرد اگر یک ضربه نظامی سنگین را در پاسخ به حمله به فرماندهان ایران دریافت کند، اما رؤسای دولت‌های مختلف را به دلیل نگرانی‌های شدیدی که از گستره دامنه جنگ دارند، به تکاپو وادار کرده و آنان را برای سرعت دادن به طرح سیاسی تحت فشار قرار داده و در نهایت راهی برای خروج اسرائیل از باتلاق غزه پیدا شود، ارزشش را دارد. 
اما واقعیت این است که اسرائیلی‌ها یک بار دیگر دچار سادگی در تحلیل شده‌اند، اگر تکاپویی از سوی سازمان ملل، یا آمریکا، یا اروپا و یا عرب‌ها و حتی مجموعه این‌ها شکل بگیرد، در نهایت به پذیرش «حماس نظامی» و «جهاد نظامی» منجر می‌شود. کما اینکه این تکاپوها در سال ۱۳۸۵ /۲۰۰۶ به پذیرش «حزب‌الله نظامی» انجامید و این برای اسرائیل قطعاً پایان خوشایندی نیست. 
پاسخ سنگین نظامی ایران هم که به دلیل ردالفعل بودن با پذیرش منطقه‌ای و جهانی مواجه است، وضع امنیتی اسرائیل را وخیم‌تر می‌کند و درواقع فشارها را روی اسرائیل برای اجتناب از توسل به اقدامات احمقانه افزایش می‌دهد.