🔘 کومله‌ها ۱۰ نفر از سربازهای ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگان‌ها را پس می‌دهیم که یک پاسدار به ما بدهید. یکی از برادران سپاه داوطلب شد، اما دیگران اعتراض کردند. 🔰 به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، «کومله» و «حزب دمکرات» را باید مترادف با «داعش» دانست. 🔘 گروه‌های […]

🔘 کومله‌ها ۱۰ نفر از سربازهای ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگان‌ها را پس می‌دهیم که یک پاسدار به ما بدهید. یکی از برادران سپاه داوطلب شد، اما دیگران اعتراض کردند.

🔰 به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، «کومله» و «حزب دمکرات» را باید مترادف با «داعش» دانست.

🔘 گروه‌های ضدانقلابی که اعضایش در آدم‌کشی و جنایت دست کمی از داعشی‌های امروزی نداشت. این گروه‌ها در همان ابتدای انقلاب وبه خصوص در دهه ۶۰ وحشیانه‌ترین جنایات را علیه مردم شمال‌غرب کشور مرتکب شدند.

🔘 حالاکه پیکر شهیده فاطمه اسدی به عنوان نخستین زن مفقودالاثر تفحص شده و با شکوه هرچه تمام‌تر در چند شهر ایران تشییع وبه خاک سپرده شده، با گوشه‌ای ازجنایت‌های کومله و حزب دمکرات آشنا شوید:

🔘 جانباز سعید بلوری از رزمندگان گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) از لحظه ورودش به سقز این گونه روایت کرده است:

🔘 وقتی به سقز رسیدیم، صدای خواندن دعای کمیل ما را به سمت خود کشید. کسی که دعا می‌خواند، در بین دعا خاطره‌ای از آن منطقه تعریف کرد و گفت:

🔘 کومله‌ها ۱۰ نفر از سربازهای ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگان‌ها را پس می‌دهیم که یک پاسدار به ما بدهید.

🔘 یکی از برادران سپاه، داوطلب شد و گفت: من حاضرم بروم. برادران دیگر اعتراض کردند و گفتند: ما هم می‌خواهیم برویم.

🔘 قرعه‌کشی شد و قرعه به نام همان داوطلب اولی درآمد. او رفت و ما با دوربین نگاه می‌کردیم. منافقین آن پاسدار را گرفتند و به غیر از یک سرباز، ۹ اسیر را آزاد کردند.

🔘 با چشمانمان دیدیم که اول لباس فرم آن سپاهیرا سالم درآوردند و بعد مثل وحشی‌ها با چاقو بر سر او ریختند و هر کدام تکه‌ای از بدنش را کندند.

🔘 هر کسی این منظره را با دوربین نگاه می‌کرد، حالش بد می‌شد. بعد کومله‌ها بدن تکه‌تکه شده را داخل پلاستیک گذاشتند و لباس سپاه را رویش قرار دادند و به آن سرباز گفتند: این هم پاسدار شما، حالا برو. (۱)

▪️ پزشک داوطلبی را که برای کمک به مردم کُرد  رفته بود به رگبار بستند

🔘 سید مسعود خاتمی، مسؤول بهداری کل سپاه در دوران جنگ درباره جنایت حزب دمکرات این گونه بیان داشته است: یکی از برادران به دفتر بهداری آمد و گفت: سردشت در محاصره دمکرات‌هاست و مجروحان نیاز به دکتر و درمان دارند.

🔘 من، دکتر قاضی و عده دیگری از دوستان با یک آمبولانس و مقداری دارو به سمت سردشت راه افتادیم.به بوکان و سقز که رسیدیم، با خبر شدیم که آیت الله طالقانی فوت کرده.

🔘 به مراسم ختم ایشان در مهاباد رفتیم و بعد، آماده شدیم تا به سردشت برویم، اما نگران بودیم که جاده ناامن باشد.

🔘 وقتی از کسانی که آنجا بودند، درباره امنیت جاده پرسیدیم، هر کس یک جواب می‌داد! البته بعداً فهمیدیم که همه راست می‌‌گفتند، چون دمکرات‌ها کمین زده بودند و مثلاً یک ماشین را می‌گرفتند و به ماشین دیگر کاری نداشتند.

🔘 در مهاباد عده‌ای را با لباس کردی و تفنگ برنو دیدیم و پرسیدیم که اینها کی هستند؟گفتند: اسم اینها «جوانمرد» است.

🔘 نزدیک غروب بود که از مهاباد به سمت سردشت راه افتادیم. از مهاباد که گذشتیم، نیم ساعت بعد، آفتاب غروب کرد و هوا کم کم تاریک شد.

🔘 همان طور می‌رفتیم، به قهوه‌خانه‌ای رسیدیم، از جوان مسلحی که لباس کردی تنش بود، پرسیدیم: شما جوانمرد هستی؟ بادی به غبغب انداخت و گفت: بله! چه کار دارید؟

🔘 گفتیم: ما گروه پزشکی هستیم و می‌خواهیم به سردشت برویم.گفت: چند دقیقه صبر کنید. رفت و بعد از ۲۰ دقیقه آمد و با لحن خاصی گفت: شما باید با ما بیایید! گفتیم:کجا بیاییم؟!

🔘 گفت: مقر حزب دمکرات! در این مدت که مشغول گفت‌وگو شده بودیم، ما را محاصره کرده و با تفنگ ۱۰۶ ماشین را نشانه گرفته بودند. نگاه که کردیم، دیدیم بالای تپه روبه رو هم با اسلحه ایستاده‌اند.

🔘 نمی‌دانم آمبولانس را با چه زدند که در یک چشم به هم زدن سقفش به هوا رفت و تبدیل به یک وانت بار شد! همه نوع اسلحه هم داشتند.

🔘 در آن گیرودار دکتر قاضی آمد و با صدای بلند گفت: چه کار می‌کنید؟! من مسؤول این گروهم اجازه بدهید با سران حزبتان صحبت کنم.

🔘 مقر حزبتان کجاست؟ او و دو نفر از پزشکیاران به نام‌های نوری و صادقی که از همدان بودند، رفتند تا با آن‌ها حرف بزنند.سر پیچ جاده که پیچیدند صدای رگبار را شنیدیم.

🔘 بعدابه ما گفتند: وقتی به سر پیچ رسیدیم، آن‌ها زانوهای دکتر قاضی را به رگبار بستند و وقتی او می‌خواست به زمین بیفتد، رگبار دیگری هم توی سینه اش خالی کردند و شهیدش کردند. پزشکیارها را نکشته بودند. فقط دکتر قاضی را شهید کرده بودند. (۲)

✍ منابع:

۱ـ «روزهای جنگی سعید» نوشته سعید بلوری، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع  مقدس

۲ـ «طبیب زندان دولتو» نوشته محمدرضا باقری، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع  مقدس